موش ازشکاف ديوار سرک کشيد تا ببيند اين همه سروصدا براي چيست ..
مرد مزرعه دار تازه از شهر رسيده بود و بسته اي با خود آورده بود و زنش با خوشحالي مشغول باز کردن بسته بود.
موش لب هايش را ليسيد و با خود گفت : کاش يک غذاي حسابي باشد ....
اما همين که بسته را باز کردند ، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد ؛ چون صاحب مزرعه يک تله موش خريده بود.
Baryalai Mohammadi

Create Your Badge


فبسبوک تحریک طالبان پاکستانی (TTP) بعد از آن توسط شرکت فیسبوک مسدود شد که به گزارش واشنگتن پست صدها لایک کمایی کرده بود و با نشر پیامهای جنگ و جهاد عملا در این شبکه اجتماعی شروع به سربازگیری کرده بودند.
به گزارش رسانه های پاکستان آنها همچنان اعلانات را صادر کرده بودند که نویسنده گان را جهت نوشتن برای جهاد و گرافیست ها را برای ساختن ویدیو کلیپ های جنگ، انتهاری و حملات شان دعوت کرده بودند.
این درحالیست که قبلا هم گزارش شده بود طالبان از حساب کاربری های مستعار فیسبوک که به اسم و عکس دختران خوشرو میسازند برای جمع آوری اطلاعات و مقاصد شان استفاده میکنند.
همچنان چندی قبل چندین طالب در افغانستان با پوشش و آرایش زنانه و زیر چادری دستگیر شده بودند که قصد حملات انتحاری داشتند.
Majaleye Ofuq

Create Your Badge



حامد کرزی، رییس جمهور افغانستان اشاره کرده است که حکومت اش در گفتگو بر مسایل «حساس» در توافقنامه امنیتی کابل و واشنتگن انعطاف پذیر است. او همچنان تاکید کرد که آینده روشن تری در پیش روی افغانستان قرار دارد.
حامد کرزی روز سه شنبه (7 قوس 1391/ 27 نوامبر 2012) در کنفرانس سراسری صنایع ملی افغانستان در کابل گفت افغانستان و ایالات متحده امریکا در موافقتنامه امنیتی به توافقی می رسند که «نه سیخ بسوزد و نه کباب».

Create Your Badge


مورچه و سلیمان
روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود.
از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟
مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم.
حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی.
مورچه گفت: "تمام سعی ام را می کنم...!"
حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشتکار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد.
مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آورد ...
چه بهتر که هرگز نومیدی را در حریم خود راه ندهیم و در هر تلاشی تمام سعی مان را بکنیم، چون پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست ...

Create Your Badge


نویسنده: دکتور.سمير يونس
مترجم: محقق عبدالرحمن حکیمزاد
قبل ازینکه به سن بیست سالگی برسد جوانان زیادی به خواستگاریش می آمدند ولی هر بار پدرش به آنها جواب رد میداد. روزها، ماه ها و سالها “بدین منوال” سپری شد، اما رفت و آمد خواستگاران قطع نشد و در هربار پدر به آنها جواب رد میداد تا اینکه دختر به سن چهل سالگی رسید!! در یکی از روزها دختریکه عمرش از چهل سالگی گذشته و هنوز هم ازدواج نکرده است، مریض شد و در حالت بیهوشی به شفاخانه منتقل شد، چون به هوش آمد و پدرش را دید در حالت درد، و نا رضایتی به عملکرد پدرش گفت: پدرم! از کودکی ترا دوست دارم، فضل و منزلتت، برخود را فراموش نمی کنم و تا زنده ام به تو نیکی مینمایم ولی این را نیز از تو پنهان نمی کنم که احساساتم را نسبت به خود تغییر داده ای، تو بودی که مرا از شوهریکه در یک خانۀ مستقل زندگی نمايیم، محروم نمودی، تو بودی که مرا از عطوفت مادري محروم نمودی، زیرا آرزوی داشتنِ اولاد و شرف مادر بودن را داشتم، تو بودی که مرا از احساس آرامش و انس در مملکتی که هر دختر جوان خواب آنرا می بیند، محروم نمودی، قسم به الله ای پدرم! اگر ترس پروردگارم نمی بود در پیشگاه وی از تو شکایت میکردم.
پس از آن دختر بسیار زیاد گریست، پدر ویرا در حالت گریان به آغوش گرفت و تکراراً میگفت: ببخش مرا دخترم ببخش مرا دخترم ببخش مرا دخترم . . . من در فکر و تدبیرم به اشتباه رفتم چون علاقه داشتم تا ترا به ازدواج مرد ثروتمندی بدهم که زندگی خوبی را برایت تأمین کند، پس مرا ببخش “که در پلان خود به اشتباه رفتم”.
پدری را در شب عروسی دخترش به چشمان خود دیده و به گوشهایم از وی شنیدم که عروسی دخترش را لغو و دخترش را از ازدواج با کسیکه یکدیگر را دوست داشتند، منع نمود؛ چون داماد به خریداری برخی خواسته های مکمّلۀ عروس که در شب عروسی بدون اطلاع قبلی،از وی خواسته بود، جواب مثبت نداده بود.

Create Your Badge


یکی از فرماندهان بزرگ می خواست به کشوری متمدن حمله کند.
از خود میپرسید که چگونه باید بر مردمی که از مردم من بیشتر میفهمند
حکومت کنم؟
یکی از مشاوران گفت: «کتابهایشان را بسوزان.
بزرگان و خردمندانشان را بکش ..
و دستور بده به زنان و کودکانشان تجاوز کنند».
اما در این میان یکی دیگر از مشاوران گفت:
Baryalai Mohammadi

Create Your Badge


وايې يوه ډېره ښكلې ښځه وه، چې ټول خلك يې په مينه كې ډوب وو. يو ځوان چې كله وليده، خپل پلار ته يې وويل، زه له هغه نجلۍ سره واده كوم، چې ما ليدلې او ډېره مې خوښه شوې ده. په هره بيه چې وي، زه بايد دا پېغله د ځان كړم. پلار يې په موسكا سره پوښتنه ترې وكړه، چې دا نجلۍ څوك ده؟ او ولې يې درته وغواړم؟ زوى او پلار دواړه د نجلۍ ليدو ته ورغلل، كله چې
پلار نجلۍ وليده نو زړه يې پرې پرېوت او خپل زوى ته وويل: زويه دا نجلۍ ستا له سويې لوړه ده او ستا لپاره نه ښايي. له دې نجلۍ سره بايد داسې څوك واده وكړي، چې عمر ولري، تجربه ولري او د ژوند په لوړو ژورو خبر وي، ددې نجلۍ لپاره زما په څېر خاوند ښايي.
زوى د خپل پلارو خبرو ته ډېر حيران شو او هېڅ فكر يې نه كاوه چې پلار به يې داسې كار كوي. پلار ته يې وويل: نه پلاره دا ما خوښه كړې او زه بايد واده ورسره وكړم!.
د دواوړو غږ پورته شو او هر يوه ځان ددې وړ باله چې اړونده ښکلې ښځه د ځان کړي. دواړه پوليسو ته ورغلل، چې دا ستونزه ور حل كړي، كله يې چې قوماندان ته كيسه وكړه، هغه وويل: تاسې نجلۍ را ولئ، له هغې به پوښتنه وكړو، چې زوى كوي او كه پلار.
كله چې د قوماندان سترګې پرې ولګېدې، ښكلا او ښايست ته يې ګوته په غاښ شو، دواړو ته يې مخ كړ، دا نجلۍ ستاسې لپاره نه ده. له دې ښكلې نجلۍ سره بايد هغه څوك واده وكړي، چې نوم ولري، په دولت كې مقام ولري او پوهه وي.

Create Your Badge


نویسنده: محمدمحمود عبدالخالق زن در این روزگار میتواند نقش اساسی در اصلاح یا به فساد کشاندن جامعه داشته باشد. بدخواهان امت اسلامی بر همین اساس میخواهند زن مسلمان را با خود همراه کنند. هدف آنان فریب وی و وارونه جلوه دادن مسائل دین برای او است. آنان حجاب را که فریضهی الهی است نشانهی تندروی قلمداد میکنند. بی حجابی را نشانهی تمدن، آزادی و حضور مستمر در جامعه میدانند. حضور او را در خانه، به شیوهای که فقط برای انجام کار بیرون برود، نشانهی اجبار و تسلط بر او و خروج از خانه و در ارتباط بودن با مردان دیگر را بدون اجازهی همسر نشانهی پیشرفت و آزادی زن میدانند. همه چیز را در چشم زن وارونه جلوه میدهند؛ به گونه ای که حلال را حرام و حرام را حلال مینمایانند. برای تحقق این اهداف، فرزندان خودمان را که با زبان ما صحبت میکنند برگزیدهاند تا کار تخریبی خود را در خلال بیان بعضی مسائل انجام دهند. لذا امروز زنان و مردانی را میبینیم که شب و روز در مورد حق زن و ظلم اسلام به او صحبت میکنند. بیخبر از حقوق مسلّمی که اسلام در قرن هفتم میلادی برای زن مشخص کرد؛ زمانی که تمدن های بزرگ مثل ایران، یونان و چین زن را موجودی پست و حقیر مینامیدند. در چنان برههای، اسلام ندای برابری زن و مرد و ادای حقوق مسلم زن را از طرف مردان اعلام کرد. جنبشهایی از داخل جامعه و به نام احقاق حقوق زن و در واقع برای ترویج بیبندوباری دستبهکار شدهاند، میخواهند عفت، اخلاق و کرامت، به کلی از میان مسلمانان رخت بربندد. میخواهند زن را به دورانی بازگردانند که تنها وسیلهی ارضای شهوت و خدمت به مردان بود و بس. این نکته جالب و بجاست که یک نفر میگوید:«باز کردن در از داخل ساده تر از باز کردن آن ازخارج است.» آری؛ اینان از داخل مشغول فرو ریختن نظام اخلاقی و اجتماعی هستند و زن را به سوی فساد و بی بند و باری سوق میدهند. دید گاههای الحادی و ضد اسلامی برای نابودی اسلام و ازبین بردن شخصیت مسلمان، از وسایل مختلفی استفاده میکنند که یکی از آنها زن مسلمان است. اگر زنان مسلمان در این گفتهها شک دارند به جملات زیر توجه کنند که از زبان این افراد نقل شده است. یکی از آنان میگوید:«وضع شرق ثبات پیدا نمیکند مگر زمانی که حجاب زن را برداریم و با آن قرآن را بپوشانیم.» دیگری میگوید:«راهی کوتاهتر و بهتر از خروج زن از خانه در حالت بیحجابی، برای نابودی اسلام وجود ندارد.»
|

Create Your Badge


Posted: 20 Nov 2012 09:07 PM PST
دکتور عبدالصبورفخری
(3-1)
يكي از بحثهای مهم ومناقشه بر انگیز عرصه حکومت داری ونظام سیاسی در جهان امروز، مخصوصا درکشور ما که فساد در آن گوش فلک را کر ساخته ، موضوع فساد سیاسی است. فساد سیاسی در این کشور قربانی های زیادی گرفته و مبارزه با آن هم به هزینه های بزرگ وهنگفتی نیازمند است. برای برچیدن بساط فساد سیاسی نیاز است در وهله نخست، از آن تعریف واضح وروشن داشته باشیم، وسپس به انگیزه ها وعلل، شاخصها، آثار وپدیده های آن را شناسایی کنیم و در پی آن به روشها وراههایی دست یابیم که بتوانیم با آن مبارزه کنیم وبساطش را بر چینیم ویا حد اقل تحت کنترلش آوریم:
نخست: تعریف و مفهوم فساد سیاسی
زمانی یک دستگاه سیاسی( حکومت ) را به فاسد بودن توصیف می توان کرد که نظامها ودستگاههای سیاسی(حکومت بر سراقتدار) از اهداف اصلی خود انحراف نماید و وسیله ای در دست اشخاص ودولت مردان شود که آنها اقتدار ومقامهای دولتی را جهت خواستهای شخصی، گروهی وتباری خود شان به کار گیرند. به عبارت دیگر، سوء استفاده از قدرت سیاسی در جهت اهداف شخصی و نامشروع را فساد سیاسی می گویند. فساد سیاسی به معنای راه یافتن فساد در سیاست ، قدرت و حکومت است. اصولا فساد سیاسی و قدرت همزاد یکدیگرند، یا می توان اذعان نمود که فساد سیاسی زاییده قدرت سیاسی ویا نزاع برای کسب قدرت است. در واقعیت امر، فساد سیاسی نتیجه حتمی کشمکش و تلاش بر سر کسب قدرت می باشد. این واقعیت در جامعه ما به طور آشکارتری جلوه نمایی کرده است. در اثر نزاع برسر کسب قدرت ویا حفظ قدرت، دولتمردان ما بی پروا دست به هر بی قانونی وفرار از چارچوب اصول حکومت داری میازند و در برابر هیچ جریان و قانونی خود شان را پاسخگوی نمی دانند، زیرا در این حکومت هیچ کسی تن به پاسخگویی نمی دهد وهیچ جریانی قادر به پاسخ گیری یا طرح پرسش از آنها نمی باشد. با آن که در این کشور فساد های دیگری نیز به طور آشکار وجود دارد مانند فساد قانونی، فساد مالی، فساد اداری، فساد فکری، فساد تربیتی واخلاقی، فساد آموزشی وتحصیلاتی، فساد اجتماعی وغیره اما فساد سیاسی از همه مهمتر و سرچشمه همه فسادها را تشکیل می دهد. فساد های دیگر بیشترینه در میان اقشار عادی جامعه رشد می کنند ولی فساد سیاسی در دستگاه قدرت و رهبران آن تولد می شود. اگر بتوان بر فساد سیاسی نقطه پایان گذاشت ویا آن را معالجه نمود به آسانی از عهده ریشه کن کردن فساد های دیگر به در می توان آمد. چه حضرت عثمان ـ رضی الله عنه ـ گفته است: «آنچه از اصلاحات به وسیله سلطه و قدرت انجام می پذیرد به وسیله قرآن نمی پذیرد». تاریخ بشر هم نشان داده است که هرگاه رأس نظام اصلاح شد دیگر اصلاحات در تمام عرصه هاي زندگی تأثیر می گذارد. در طول سه دهه از جنگ و نا امنی که در این میهن شاهدش بوده ایم سرنخ آن همواره در دست تصمیم سازان سیاسی قرار داشته و آنها بوده اند که با ارتباطات بیرونی شان و جهات تمویل کننده شان جامعه ما را به ویرانه مبدل ساختند و هنوز هم حلقه های ویرانی ادامه دارد و نمی دانیم که چه زمانی به آخرین حلقه خواهیم رسید و گریبان ملت ما چه وقت از دست شیادان قدرت و سیاست رها خواهد گردید.
دوم: ریشه یابی «فساد» در لغت و فرهنگ دینی:
واژۀ « فساد» در فرهنگ «المعجم الوسیط» عربی ـ در تعبیرات وصیغه های گوناگونش ـ در معانی مختلفی به کار رفته است، ازجمله: باطل شدن، از مرز صواب وحکمت تجاوز کردن، اضطراب وخلل پذیری، ضرر رساندن، لهو ولعب وامثال آنها. با در نظر داشت این معانی می بینیم که اوضاع جهان مخصوصا کشور ما مصادیق خوبی برای این معانی است. کشور ما از دهه های دور به این سو در آتش اضطراب، آسیب پذیری، دوری از جاده صواب و رفتار حکیمانه وضرر رساندن، و انحراف و عصیان و جز آن غوطه ور است که در میان جامعه ما زلزله های هولناک اجتماعی وفکری را سبب گردیده است به گونه ای که تمام دستگاههای دولتی بر علیه آن در حال استنفار عام قرار دارد و مع الوصف قادر به کنترل آن نمی شود. خداوند پاک در قرآن کریم به خطرات و نتایج بنیانکن فساد در جامعه اشاراتی صریح نموده وجامعه انسانی را متوجه این خطرات گردانیده است تا از این بیماری کشنده وتباهکن خود شان را به دور نگه دارند. در اثر تحقیقاتی که این جانب در قرآن انجام دادم بیشتر از 50آیت قرآنی را در یافتم که همه در مناسبتهای مختلف جهت تقبیح فساد و مفسدان وارد شده است. بعضی از این آیات به طور آشکار چارچوبهای فساد را بیان کنند و به عاقبت وخیم آن اشاره می نمایند وشماری دیگر اوصاف مفسدین را در قالب داستان بیان می دارند و پیامدی را که فسادپیشه گی برای شان به بار آورده روشن می سازند، همان گونه که در بیست وچهار جای قرآن در بیان تحریم اذیت و آزار دیگران آیات نازل گردیده است که البته آزار رساندن به دیگران خود نوعی از فساد است. همچنان یک نگاه گذرا به قرآن هم نشان می دهد که او تعالی تا چه حد از فساد پیشه کردن نهی فرموده و آن را گناهی سخت وقابل نکوهش دانسته است. خوب است که از قرآن چند مثال کوچک را به گونه مثال نقل کنیم. او تعالی در آیت 56 سوره اعراف فرموده است:« ولا تفسدوا فی الأرض بعد إصلاحها»( در روی زمین پس از اصلاح و آبادانی آن فساد برپا نکنید)، وهمچنان در آیت 88سوره نحل آمده است:
« الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ زِدْنَاهُمْ عَذَابًا فَوْقَ الْعَذَابِ بِمَا كَانُوا يُفْسِدُونَ»
( کسانی که کفر ورزیدند و از راه خداوند باز داشتند، عذاب شان را چند برابر افزودیم؛ زیرا که آنها داشتند فساد بر پا می داشتند). وهمچنان در جای دیگری آمده است: « والله لا یحب الفساد» (خداوند فساد را دوست ندارد). ودر حدیث شریف آمده است:« کسی که امانت دار نیست ایماندار نیست، وکسی که به عهد خود وفادار نیست دیندارنیست». ودر حدیث دیگری آمده است:« هرمسلمانی بر مسلمان دیگر، خونش، دارایی اش و ناموسش حرام است…»
از خلال این آیات واحادیث روشن می شود که از حق هر شهروند ـ چه مسلمان وچه غیر مسلمان ـ است که در زیر سایه دولت اسلامی در امن وسلامتی زنده گی کند وهیچ شخصی در مورد دارایی وناموس ودارایی های شخصی خویش احساس نا امنی نکند، وکسی که امن و سلامتی جامعه را مختل می سازد در واقع او شبیه به کفار و منافقان و خائن به خدا ورسولش می باشد. این گذشته از آن که باید از تمام دارایی های ملی، مؤسسات عام المنفعه مانند شفاخانه ها، وزارتخانه ها، نهادهای سیاسی و اجتماعی، ادرات تعلیمی و آموزشی وتحصیلی وغیره از دستبرد هر دزد وخائنی در امان بماند و کسی حق نداشته باشد که منافع بزرگ ملی را به خاطر خواست های شخصی خویش نابود سازد و یا به نفع شخصی خود تاراج نماید.
شاید آشکار ترین نمونه های فساد در روی زمین همانا نفاق و تخریبکاری مادی ومعنوی و تجاوز به حقوق مردم، واذیت رساندن به دیگران ومتضرر ساختن آنها از لحاظ ماده ومعنی، تواند بود. قرآن کریم مهمترین چهره های فسادگر واصلاحگر را از خلال داستانهای اقوام کهن و پیامبران الهی بازتاب داده است. بارز ترین چهره های فسادگر در قرآن چهره فرعون وهامان و نمرود وقوم یهود به شمار رفته اند که بایستی از چنین انسان های فسادگری دوری گزید تا از شرشان در امان ماند، وبارز ترین والگوترین نمونه های اصلاح اجتماعی وسیاسی و دینی پیامبران خداوند می باشند که انسان ها به متابعت وپیروی از آنها دستور داده شده اند.
سوم: شاخصهای فساد سیاسی:
در كل نبود تعادل میان غایات و اهداف مختلف زندگی انسان و همچنان نبود تعادل میان خواستها و غایات خصوصی وعمومی وبالآخره عدم توزیع متعادل آن جزئی از بحث مشکلات در راه عدالت سیاسی به شمار می روند. برای شناخت درست شاخص های فساد سیاسی می توان آن را در نکات ذیل خلاصه نمود:
نظام اداری دستگاه بوروکراسی، رجال سیاسی ، گروهها و احزاب سیاسی و دستگاه قضایی.
الف) نظام اداری و دستگاه بوروکراسی :
نظام اداری حوزه اجرای سیاست های دولت ، جایگاهی است که قدرت سیاسی از آنجا به طور ملموس در جامعه جاری می شود. به عبارت دیگر، نظام اداری رابط بین مردم ، توده ها و جامعه مدنی با دولت و حکومت است. برای شناختن نظام اداری سالم یا فاسد باید ابتدا نظام اداری سالم را شناخت. دستگاه بوروکراسی سالم دستگاهی است که کارکنان آن وظایف خود را در قبال شهروندان به نحو شایسته و در ازای حقوقی معین انجام می دهند. هر جریانی که در این روند خلل ایجاد کند فساد به شمار می آید. به طور مثال اگر کارکنان دولت نه در قبال حقوق دریافتی از دولت بلکه در مقابل وجوه دریافتی از مردم ، وظایف خود را انجام دهند از آن به فساد اداری و در نهایت به فساد سیاسی تعبیر می شود.
وجود فساد اداری در یک جامعه نشانگر درونی نشدن فرهنگ سیاسی اصیل در آن جامعه است چرا که فرهنگ سیاسی توزیع خاصی از ارزشها ، احساسات ، اطلاعات و مهارتهای سیاسی است که بر رفتار شهروندان و رهبران در سراسر نظام سیاسی تاثیر می گذارد. بنابراین فساد اداری می تواند سبب بی ثباتی نظام سیاسی شود. در کشور ما یکی از عمده ترین مظاهر فساد که همچون موریانه درخت تناور جامعه مان را می خورد و استقرار وآرامش را از زندگی مردم ما ربوده است همانا فساد در دستگاه بوروکراسی است. امروزه در اکثر ارگان های دولتی به ویژه دستگاههای امور مالی، پولیس، اصلاحات اداری، ارگان های محلی و ادارات مربوط به مؤسسات مبارزه با مواد مخدر وامثال آنها فساد بیداد می کند و حتی در مؤسسات مقننه دولت نیز فساد راه یافته است و رشوتهای کلان، خویش خواریهای سیاه، سفارشهای نا میمون و چشم پوشی از جنایات و جرایم نا بخشودنی همه توسط همین دستگاه بوروکراسی ونظام اداری صورت می گیرد. هم اکنون رهبری اتاقهای تجارت، نمایندگی های بازرگانی در بیرون کشور، سازمانهای مبارزه با مواد مخدر، کمشنری های مهم در ادارات کارگزار وتصمیم ساز در دست مشتی افراد استفاده جو قرار دارد. حتی در اداراتی که باید از آن دین پخش شود و قانونگریزان وخائنان از آنجا رهنمایی حاصل کنند و یا مجازات شوند خود به مراکز فساد اداری ومیدان استفاده جویی های شخصی مبدل شده اند.
ب) رجال سیاسی :
از دو طریق می توان فساد را در وجود رجال سیاسی ردیابی کرد؛ اول اینکه رجال سیاسی از مقام و موقعیتی که در اختیار دارند سوء استفاده نموده و فراجایگاهی عمل می کنند و دوم آنکه مقام و موقعیت خود را محملی برای کسب ثروت اندوزی خویش و اطرافیانشان قرار می دهند. در کشور ما رجال سیاسی از هردو نقطه نظر غرق فساد سیاسی اند. هم از مقام وموقعیت خود استفاده سوء می کنند و هم تباریان و هم حزبیان خود شان را بدون آن که قاعده شایسته سالاری را در نظر بگیرند در موقعیت های مهم جا به جا می سازند و دست آنها را برای هر نوع نهب وغصب باز می گذارند واز سوی دیگر از طریق نفرات خود شان به جمع آوری زر و ثروت می پردازند. امروزه اعضای بلند پایه دولتی و نمایندگان ملت به غصب های کلان، خیانت های ملی، فروش مواد مخدر، وابستگی به کشورهای خارجی، اختطافها و جز آن متهم اند وشماری از نمونه های فساد شان به سطح رسانه ها به طور نمایان وبی پرده اعلان گردید.
ج) گروهها و احزاب سیاسی:
گروههای سیاسی در واقع بخش جمعی جامعه بوده و قسمتی از قدرت اجتماعی را نمایندگی و هدایت می کنند. راه یافتن فساد در گروهها و احزاب سیاسی زمانی است که آنها خارج از چارچوب قانون عمل کرده و بیشتر از سهم خود طلب کنند و در تامین منابع مالی درگیر فساد اقتصادی شوند. گروهها واحزاب سیاسی در کشور، قوماندانها و گروهکهای مسلح معینی را رهبری می کنند وهریک به نحوی بر دستگاه دولت اعمال نفوذ می نمایند و حکومت را مجبور به عقب نشینی و تسلیمی به خواستهای خویش می گردانند. این گروهها در اغلب اوقات با جهات خارجی آمد وشد دارند واز همان طریق امکانات به دست میاورند. همه ائتلافهای سیاسی و تصامیم کلان توسط احزاب وجریان های سیاسی صورت می گیرد، هر رجل سیاسی که از اریکه قدرت به زیر کشیده می شود بعد می بینی که جریان سیاسی ای را تشکیل داد وشروع کرد به سرو صدا ایجاد کردن و اخ وتف افگندن به سوی بقیه رفیقهایی که چند روز قبل با هم همسنگر بودند و بر دیگر جریانها خورده گیری می کردند و به مزدوری و وابستگی متهم شان می نمودند. هر جریان سیاسی گروهی از افراد را دارند که برای تقویت موقعیت خویش آنها را در رده های تصمیم گیری دولتی جابه جا می کنند و بالآخره توسط آنها مشکلات کلانی را برای دستگاه سیاسی وحکومت داری ایجاد می کنند وهم از همین طریق به تقویت موقعیت خویش اقدام می کنند. غالبا کشور های ذی نفع خارجی، از طریق همین گروههای سیاسی مداخلات خود را آغاز می نمایند و مانع پیشرفت در زمینه های مختلف زندگی سیاسی و اقتصادی می گردند.
ت) دستگاه قضایی : نبود امنیت قضایی و فقدان عدالت و برابری در دستگاه قضایی در یک نظام سیاسی دلیل واضحی بر وجود فساد در دستگاه قضایی است. زمانی که شهروندان یک جامعه در مراجعه به دستگاه قضایی مطمئن نباشند که از موقعیت مساوی با سایرین در گرفتن حقوقشان برخوردار هستند ، دستگاه قضایی آلوده به فساد است. دامن دستگاه قضایی ما در هیچ سطحی از فساد پاک نیست، امروزه کمترین حق در اثر آلوده بودن دستگاه قضایی به صاحبش مسترد نمی گردد. فساد قضایی سبب گردیده که دوسیه های حقوقی که بایستی در ظرف یک ماه یا دو ماه فیصله شود و حق به صاحبش باز گردانیده شود سالهای سال می گذرد ولی آن دوسیه به نقطه پایان نمی رسد. در بسا از موارد پرونده های حقوقی حتی سیاسی وجزایی وجرمی در میان چند ارگان قضایی گم می گردد وبعد از چندگاهی می شنویم که آن جنایتکار سر از جایی بر آورد که هرگز به آنجا نباید می رسید. هر اندازه جرم سنگین ونا بخشیدنی باشد در برابر پرداخت پول می تواند که جرمش را تخفیف بخشد ویا حتی خود را مبرا از جرم ثابت کند و از دولت بخواهد که برایش اعاده حیثیت نماید. در این کشور تعدادی از جنایتکاران و فساد پیشه گان بعد از ارتکاب جرم به خیلی آسانی می توانند خود شان را به کشور های غربی رسانده خویشتن خویش را در پشت غول دیموکراسی سیاسی مخفی نمایند. خلاصه این که این گونه فساد ها در دستگاه سیاسی وقضایی و جریانها و بوروکراسی خیمه یأس را بر سر تمام ملت گسرانده است و امید بهروزی و نجات از آن را از قلبها ربوده است.
Posted: 20 Nov 2012 08:26 PM PST
تهيه وترتيب : عطاالحق انس
حسین بن علی بن ابی طالب رضی الله عنهما فرزند فاطمه رضی الله عنها دختر رسول الله صلی الله علیه وسلم است، که پس از برادر بزرگترش حسن بن علی رضی الله عنهما در ماه شعبان سال 4 هجری متولد شد و به تاریخ 10 محرم (عاشورا) سال 61 هجری در کربلا به شهادت رسید. رضی الله عنه و ارضاه. وی در دوران کودکی رسول الله را درک نمود و در هنگام وفات رسول الله هنوز کودک بود. پس از رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) خلیفه بزرگوارش ابوبکر صدیق رضی الله عنه وی را گرامی میداشت و پس از او عمر بن الخطاب رضی الله عنه و عثمان بن عفان رضی الله عنه نیز او و دیگر بزرگواران اهل بیت را بسیار گرامی میداشتند. وی در دوران خلافت پدر بزرگوارش علی بن ابی طالب رضی الله عنه وی را در همهی زندگیاش همراهی نمود و از او روایت نمود و همچنان در طاعت پدر بززرگوارش باقی ماند تا اینکه ایشان به دست خوارج به شهادت رسیدند.
پس از آنکه برادر ایشان خلیفه پنجم مسلمین حسن بن علی رضی الله عنه به نفع معاویه از خلافت کناره گرفت، حسین رضی الله عنه با این اقدام ایشان موافق نبود اما تسلیم خواستهی برادرش شد و سکوت اختیار کرد.
پس از وفات حسن بن علی رضی الله عنه وی در لشکری که معاویه رضی الله عنه برای محاصرهی قسطنطنیه پایتخت بیزانس فرستاد شرکت کرد و جنگید اما پس از آنکه معاویه برای خلافت پسرش یزید بیعت گرفت حسین رضي الله عنه از بیعت یزید امتناع ورزید، زیرا از نظر وی افراد بسیاری شایستهتر از یزید بودند. پس از آن از مدینه به سوی مکه خارج شد. در آن زمان بر روی زمین هیچ کس در فضل و منزلت با او برابری نمیکرد.
نامههاي اهل كوفه
به اهل عراق خبر رسيد كه حسين با يزيد بن معاويه بيعت نكرده است؛ عراقيها يزيد بن معاويه را نميخواستند و بلكه خود معاويه را نيز نميخواستند، در واقع آنها كسي جز علي و فرزندانش را قبول نداشتند، بنابراين به حسين نامههايي فرستادند و همه در نامههايشان ميگفتند: ما با تو بيعت كردهايم و فقط تو را ميخواهيم و يزيد در گردن ما بيعتي ندارد، بلكه بيعت ما با تو است. نامههاي زيادي به حسين بن علي رسيد تا اينكه بيش از پانصد نامه به او فرستاده شد، و همهی اين نامهها را اهل كوفه ميفرستادند و او را به سوي خود فرا ميخواندند.
آنگاه حسين بن علي، پسر عمويش «مسلم بن عقيل بن ابي طالب» را فرستاد تا اوضاع آنجا را بررسي كند و حقيقت امر را بداند، وقتي مسلم بن عقيل به كوفه رسيد پرسوجو كرد تا آن كه دانست مردم يزيد را نميخواهند بلكه حسين بن علي را ميخواهند؛ مسلم نزد «هانئ بن عروه» اقامت گزيد و مردم گروه گروه، و به تنهايي ميآمدند و با مسلم بن عقيل به نمايندگي از حسين بيعت ميكردند، و بيعت انجام شد. در آن هنگام، «نعمان بن بشير» از سوي يزيد امير كوفه بود؛ وقتي به او خبر رسيد كه مسلم بن عقيل در ميان آنهاست و مردم پيش او ميآيند و براي حسين با او بيعت ميكنند، آن را نشنيده گرفت و به قضيه توجه نكرد؛ تا اينكه افرادي به شام پيش يزيد رفتند و قضيه را به اطلاع او رساندند و گفتند كه مردم با مسلم بيعت ميكنند و نعمان بن بشير به اين امر توجه نميكند. يزيد دستور عزل نعمان بن بشير را صادر كرد و «عبيدالله بن زياد» را كه امير و فرمانرواي بصره بود به عنوان امير بصره و كوفه، به كوفه فرستاد تا اين قضيه را حل كند. عبيدالله بن زياد شبانه در حالي كه نقاب زده بود وارد كوفه شد. او هنگامی که از كنار مردم رد ميشد به آنها سلام ميكرد و آنها در جواب ميگفتند: «و عليك السلام يا ابن بنت رسول الله»، مردم گمان ميبردند كه او حسين است و مخفيانه در شب نقاب زده و وارد كوفه شده است.
توطئهی عبيدالله بن زياد و خيانت مردم كوفه
عبيدالله بن زياد دانست كه قضيه جدي است و مردم منتظر حسين بن علي هستند. در اين هنگام او وارد قصر شد و سپس يكي از غلامهايش را به نام «معقل» فرستاد تا بررسي كند و بداند چه كسي در رأس اين كار قرار دارد. او رفت و خودش را به دروغ چنين معرفي كرد كه فردي از اهالي حمص است و سه هزار دينار به همراه دارد كه براي حسين آورده است. او همچنان پرس و جو ميكرد تا آن كه او را به خانهی هانئ بن عروه راهنمايي كردند. او وارد خانه شد، مسلم بن عقيل را ديد و با او بيعت كرد و سه هزار دينار را به او داد. او چند روز پيش مسلم بن عقيل رفت و آمد ميكرد تا آن كه از وضعيت آنها كاملاً اطلاع يافت و پس از آن به نزد عبيدالله بن زياد بازگشت و ماجرا را به اطلاع او رساند.
پس از آن كه بسياري از مردم با مسلم بن عقيل بيعت كردند، او به حسين پيام فرستاد كه همه چيز آماده است، آنگاه حسين بن علي رضی الله عنهما در روز هشتم ذي الحجه به سوي كوفه حركت كرد.
عبيدالله از كارهاي مسلم با خبر بود، وی دستور داد هانئ بن عروه را پيش او بياورند، هانئ را پيش او آوردند، عبيدالله از او پرسيد، مسلم بن عقيل كجاست؟ گفت: نميدانم.
آنگاه عبيدالله غلامش معقل را صدا زد، او وارد شد و گفت: آيا او را ميشناسي؟ گفت: بله؛ او متوجه شد و دانست كه عبيدالله بن زياد آنها را فريب داده است، عبيدالله بن زياد گفت: مسلم بن عقيل كجاست؟ او گفت: سوگند به خدا اگر زير پاهايم باشد پاهايم را بلند نميكنم، آنگاه عبيدالله بن زياد او را شکنجه کرد و سپس دستور داد او را زنداني كنند.
خبر به مسلم بن عقيل رسيد؛ او به همراه چهار هزار نفر بيرون آمده و قصر عبيدالله بن زياد را محاصره كرد و اهل كوفه همراه او بيرون آمدند، در اين هنگام اشراف و سران مردم پيش عبيدالله بودند. وی با تطميع سران و اشراف و ترساندن آنها از لشكر شام به آنها گفت كه مردم را از حمايت مسلم باز دارند. بنابراين سران از مردم خواستند كه از حمايت مسلم دست بردارند، مسلم چهار هزار نفر به همراه داشت و شعارشان «يا منصور امت» بود؛ سران قبايل و اشراف همچنان مردم را از همراهي مسلم بر حذر داشتند تا اندك اندك مردم پراكنده شدند. زنها ميآمدند و فرزندانشان را با خود ميبردند، ومردها ميآمدند و برادرانشان را با خود ميبردند، و امير قبيله ميآمد و مردم را از همراهي با مسلم باز میداشت، تا آن كه از چهار هزار نفر فقط سي نفر با مسلم باقي ماندند! هنوز خورشيد غروب نكرده بود كه مسلم بن عقيل تنها ماند و همهی مردم او را رها كردند؛ او تنها در كوچههاي كوفه ميگشت و نميدانست كه به كجا برود، او درِ خانهاي را زد و زني از قبيلهی كنده كه صاحب خانه بود در را باز كرد؛ او آب خواست، زن تعجب كرد و به او گفت: تو چه كسي هستي؟ گفت: من مسلم بن عقيل هستم، و ماجرا را به اطلاع او رسانيد و گفت كه مردم او را رها كردهاند و حسين به زودي ميآيد زيرا او به حسين پيام فرستاده كه بيايد.
آن زن مسلم را به اتاق مجاور وارد كرد و نشاند، و آب و غذا برايش آورد اما فرزند آن زن رفت و عبيدالله بن زياد را از محل اقامت مسلم بن عقيل آگاه كرد. آنگاه عبيدالله هفتاد نفر را به سوي او فرستاد و آنها او را محاصره كردند. مسلم با آنها جنگيد و در پایان، هنگامی که به او امان دادند تسليم شد، او را دستگير كردند و به قصر فرمانداري كه عبيدالله بن زياد در آن بود بردند. وقتي مسلم وارد شد عبيدالله بن زياد از او پرسيد كه علت قيام او چييست. گفت: با حسين بن علي بيعت كردهايم.
عبيدالله گفت: من تو را ميكشم، مسلم گفت: مرا بگذار كه وصيت كنم، گفت: وصيت كن، مسلم به اطرافش نگاه كرد و «عمر بن سعد بن ابي وقاص» را ديد و به او گفت: تو از همهی مردم از نظر خويشاوندي به من نزديكتر هستي بيا تا تو را سفارشی كنم؛ و او را به گوشهاي از خانه برد و به او سفارش كرد كه به حسين پيام بفرستد تا برگردد. بنابراين عمر بن سعد بن ابي وقاص مردي را به سوي حسين فرستاد تا او را خبر كند كه كار تمام شد و اهل كوفه او را فريب دادهاند. آنگاه در روز عرفه مسلم بن عقيل به شهادت رسيد. «إنا لله و إنا إليه راجعون» حسين در روز ترويه (هشتم ذي الحجه) يك روز پیش از كشته شدن مسلم بن عقيل از مكه حركت كرده بود.
تلاش اصحاب براي جلوگيري از خروج حسين رضي الله عنه
بسياري از اصحاب كوشيدند تا حسين را از خروج و رفتن به كوفه باز دارند؛ «عبدالله بن عمر»، «عبدالله بن عباس»، «عبدالله بن عمرو بن عاص»، «ابو سعيد خدري»، «عبدالله بن زبير» و برادر حسين، «محمدحنفيه»، همهی اينها وقتي دانستند كه او ميخواهد به كوفه برود او را منع كردند:
هنگامی که حسين خواست به كوفه برود عبدالله بن عباس به او گفت. اگر مردم به من و تو طعنه نميزدند دستم را به موي سرت چنگ ميزدم و نميگذاشتم كه بروي. شعبي ميگويد ابن عمر در مكه بود او را خبر كردند كه حسين به سوي عراق رهسپار شده است، عبدالله بن عمر به دنبال او حركت كرد و به فاصلهی سه روز از مكه به او رسيد و گفت: كجا ميخواهي بروي؟ گفت: به عراق، و نامههايي كه از عراق براي او فرستاده بودند و در آن اعلام كرده بودند كه آنها با او هستند را بيرون آورد و گفت: اين نامههايشان است و با من بيعت كردهاند، (اهل عراق او رضی الله عنه را فريب داده بودند).
ابن عمر به او گفت: پيش آنها مرو… حسين نپذيرفت و برنگشت، آنگاه عبدالله بن عمر او را در آغوش گرفت و گريه كرد و گفت: تو را از آن كه كشته شوي به خدا ميسپارم.
حادثهی كربلا
حسين بوسيلهی قاصدي كه عمر بن سعد فرستاد از وضعيت مسلم خبردار شد، بنابراين خواست كه باز گردد و با فرزندان مسلم بن عقيل سخن گفت، اما آنها گفتند: نه، سوگند به خدا بر نميگرديم مگر آن كه انتقام خون پدرمان را بگيريم. حسين نظر آنها را قبول كرد. عبيدالله پس از آن كه باخبر شد كه حسين به سوي آنها ميآيد به حُرّ بن يزيد التميمي دستور داد تا با لشكري هزار نفري برود تا در راه با حسين روبرو شود. او حركت كرد و نزديك قادسيه با حسين روبرو شد. حر به او گفت: كجا ميروي اي فرزند دختر پيامبر خدا؟! گفت: به عراق ميروم. گفت: من به تو ميگويم برگرد تا خداوند مرا به گناه جنگ با تو مبتلا نكند! به همان جا كه آمدهاي برگرد، يا به شام برو كه يزيد آنجاست و به كوفه نيا.
اما حسين نپذيرفت؛ حسين به سوي عراق ميآمد و حر بن يزيد برايش مزاحمت ايجاد ميكرد و او را منع ميكرد. حسين به او گفت: از من دور شو مادرت به عزايت بنشيند. حر بن يزيد گفت: سوگند به خدا اگر غير از تو كسي ديگر از عرب، اين را ميگفت او و مادرش را قصاص ميكردم، ولي چه ميتوانم بگويم كه مادرت بانوي زنان جهان است.
در اين هنگام حسين توقف كرد، سپس دنبالهی لشكر كه چهار هزار نفر بودند و عمر بن سعد آنها را فرماندهي ميكرد آمدند، و حسين در جايي بود كه به آن كربلا گفته ميشود. او پرسيد اينجا كجاست؟ گفتند: كربلا است، گفت: «كرب است و بلا». وقتي لشكر عمر بن سعد رسيد او با حسين سخن گفت و به او گفت كه با من به عراق بيا كه عبيدالله بن زياد آنجاست، اما حسين نپذيرفت، و وقتي حسين ديد كه كار جدي است به عمر بن سعد گفت: من شما را در سه چيز مختار قرار ميدهم يكي از اين سه چيز را انتخاب كن، او گفت: آنها چه هستند؟ گفت: «يكي اينكه مرا بگذاري تا برگردم، يا به مرزي از مرزهاي اسلام بروم، و يا اينكه به شام پيش يزيد بروم و دستم را در دست او بگذارم». عمر بن سعد گفت: خوب است، تو به يزيد پيام بفرست و من كسي را پيش عبيدالله بن زياد ميفرستم، و نگاه ميكنيم كه چه خواهد شد.
و آنگاه عمر بن سعد كسي را پيش عبيدالله بن زياد فرستاد، ولي حسين كسي را پيش يزيد نفرستاد، وقتي قاصد پيش عبيدالله بن زياد آمد و او را خبر كرد كه حسين ميگويد من شما را در سه چيز مختار ميگذارم يكي را انتخاب كنيد، عبيدالله بن زياد گفت هر كدام را كه حسين انتخاب كرد ميپذيريم. مردي نزد عبيدالله بن زياد بود كه به او «شمر بن ذي الجوشن» ميگفتند، او از مقرّبان و نزديكان عبيدالله بن زياد بود، او گفت: نه، سوگند به خدا مگر آن كه حكم تو را بپذيرد، بنابراين عبيدالله فريب سخن او را خورد و گفت: آری، بايد حكم مرا بپذيرد (يعني به كوفه بيايد و من خودم او را به شام يا به يكي از مرزها ميفرستم يا او را به مدينه باز ميگردانم). آنگاه عبيدالله بن زياد شمر بن ذي الجوشن را فرستاد و گفت: برو تا او تسليم فرمان من شود، اگر عمر بن سعد پذيرفت كه خوب است، و اگر نپذيرفت پس به جاي او تو فرمانده هستي.
عبيدالله بن زياد عمر بن سعد را با لشكري چهار هزار نفري آماده كرده بود تا به ري برود و به او گفت كار حسين را تمام كن سپس به ري برو. عبيدالله به او وعده داده بود كه فرمانداري ري را به او واگذار كند، شمر بن ذي الجوشن به سويي كه حسين بن علي و حر بن يزيد و عمر بن سعد در آن جا بودند حركت كرد؛ هنگامی که به حسين خبر دادند كه او بايد تسليم حكم و دستور عبيدالله بن زياد شود نپذيرفت و گفت: نه! سوگند به خدا هرگز تسليم حكم و فرمان عبيدالله بن زياد نخواهم شد.
همراهان حسين هفتاد و دو اسب سوار بودند، و لشكر كوفه پنج هزار نفر بودند وقتي هر دو گروه رو در روي هم قرار گرفتند حسين به لشكر ابن زياد گفت: به خودتان بازگرديد و خويشتن را مورد بازخواست قرار دهيد، آيا براي شما شايسته است كه با فردي چون من بجنگيد؟ حال آن كه من پسر دختر پيامبر شما هستم و غير از من روي زمين پسر دختر پيامبر ديگري نيست، و پيامبر به من و برادرم گفته است: «اين دو سرداران جوانان اهل بهشت هستند».
حسين همچنان آنها را تشويق ميكرد كه عبيدالله بن زياد را ترك كنند و به او بپيوندند بنابراين سي نفر از آنها به حسين پيوستند، كه يكي از اين سي نفر حر بن يزيد التميمي فرمانده پيشقراولان لشكر ابن زياد بود. به حر بن يزيد گفتند: تو با ما آمدي در حالي كه فرمانده پيشقراولان بودي و اكنون به سوي حسين ميروي؟!
گفت: واي بر شما! سوگند به خدا بايد از جهنم و بهشت يكي را انتخاب كنم، و سوگند به خدا كه هيچ چيزي را بر بهشت ترجيح نميدهم گرچه قطعه قطعه شده يا سوزانده شوم! بعد از آن حسين رضی الله عنه نماز ظهر و عصر روز پنجشنبه را خواند، هم لشكر ابن زياد پشت سر او نماز گذاردند، و هم ياران خودش. او به آنها گفته بود كه يك امام از شما باشد و يك امام از ما. گفتند: نه، بلكه ما پشت سر تو نماز ميخوانيم، بنابراين نماز ظهر و عصر را پشت سر او خواندند. نزديك غروب آنها همراه با اسبهايشان به سوي حسين پيش آمدند، حسين وقتي آنها را ديد گفت: اين چيست؟! گفتند: آنها جلو آمدهاند، گفت: نزد آنها برويد و به آنها بگوييد كه چه ميخواهند؟ پس بيست اسب سوار كه يكي از آنها برادر حسين عباس بن علي بن ابي طالب بود به سوي آنها رفتند و با آنها حرف زدند و از آنها پرسيدند كه چه ميخواهند؟ گفتند: يا حسين تسليم شود و حكم عبيدالله بن زياد را بپذيرد و يا اينكه با او ميجنگيم. گفتند: ما ميرويم و ابا عبدالله را خبر ميكنيم، بنابراين به سوي حسين رضی الله عنه برگشتند و او را خبر كردند، حسين گفت: به آنها بگوييد امشب به ما فرصت دهيد فردا شما را خبر ميكنيم، تا من امشب با پروردگارم مناجات كنم و نماز بخوانم زيرا دوست دارم براي پروردگارم نماز بگذارم؛ حسين رضی الله عنه و يارانش آن شب را با دعا و نماز و استغفار سپري كردند.
.: Weblog Themes By Pichak :.