تاريخ افغانستان را از لحاظ تحولات فرهنگی و تمدنی، بهطور کلی، میتوان به سه دوره مختلف تقسيم كرد: ۱- دوران پيش از تاريخ، ٢- دوره اساطيری، و ۳- عصر تاريخی.
[↑] افغانستان پيش از تاريخ
موقعیت طبیعی و شرایط خاص اقلیمی و جغرافیایی كشور افغانستان موجب شده تا این سرزمین در زمره یكی از زیستگاهها و كانونهای اجتماعی انسان پیش از تاریخ بهشمار رود و مطالعات باستانشناسی، انسانشناسی و دیرینشناسی نیز این موضوع را تأیید كرده است.
- ۞ دورهی کهنسنگی
- ● دورۀ زيرين
● دورۀ میانی
● دورۀ زبرين
۞ دورهی نوسنگی
[
↑]
افغانستان از اسطوره تا تاريخ
- ۞ پيشداديان
پیشدادیان نخستین سلسلهٔ پادشاهان در اساطیر آریايی است که از کیومرث بهعنوان نخستین انسان و نخستین شاه آغاز میشود و با درگذشت گرشاسپ به پایان میرسد. عصر پیشدادیان بهدو قسمت تقسیم میشود: از آغاز تا منوچهر و از منوچهر تا گرشاسپ. قسمت اول شامل دورههایی است که آریاییهای هندی و ایرانی هنوز با هم میزیستند. جمشید و فریدون از پادشاهان مشترک این دو قوم آریایی هستند. قسمت دوم، شامل عصری است که آریاییهای ایرانی در سرتاسر شمال افغانستان امروزی مستقر شده و سلسلۀ منوچهریها و زابیها از این دوره اند.
- ● کیومرث
● هوشنگ
● تهمورث
● جمشید
● ضحاک
● فریدون
● ایرج
● منوچهر
● نوذر
● زو
● گرشاسپ
کیانیان دومین سلسله پادشاهی در اساطیر آریايی در عصر اوستایی (دورهی زرتشتی) است که موسس آن کیقباد است و با مرگ دارا این سلسله نیز منقرض میشود. شاهان این دوره را بدین سبب کیانی نامیدهاند که نام آنها با کلمۀ "کی" که بهمعنای شاه است، آغاز میشد.
- ● کیقباد
● کیکاووس
● کیخسرو
● لهراسپ
● گشتاسپ
● بهمن
● همای
● داراب
● دارا
[
↑]
افغانستان در عصر تاريخی
- ● آغاز تاريخ افغانستان
● مقدونيان در افغانستان
● دولت يونانی - باختر
● کوشانيان
● يفتاليان
- ● افغانستان در آستانه يورش عرب
● دولتهای مستقل خراسانی
- ● هوتکيان
● ابداليان
● محمدزاييان
۞ افغانستان معاصر
● سلطنت شاه امانالله و استقلال افغانستان
● امارت حبيبالله کلکانی
● سلطنت محمد نادر شاه
● سلطنت محمد ظاهر شاه
● جمهوريت محمد داود
● نور محمد ترهکی و حاکميت حزب خلق
● دوره صد روزهای حفيظ الله امين
● ببرک کارمل و اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ
● دکتر نجيبالله و خروج قوای اشغالگر
● دولت موقت دو ماهه صبغتالله مجددی
● برهانالدين ربانی و دولت مجاهدين
● ملا محمد عمر و امارت طالبان
● اشغال افغانستان توسط قوای ناتو
منبع: دانشنامه آريانا
Baryalai Mohammadi
Create Your Badge

وطـن منــزلـگه بیــگانـه گــردیـد
به خــاک مـا تجــاوزهای اغیــار
بـر اهــل جهان افسانه گــردید
(لاهوتی)
زندگی سیاسی محمدداوود از زمانی شکل میگیرد که او از فرانسه به کشور برگشت و در وزارت خارجه اشتغال ورزدید. او بعدها به رتبۀ ژنرالی بهعنوان فرمانده فرقۀ مشرقی، حاکم اعلی مشرقی، قوماندان قول اردوی مرکز و و وزیر حرب منصوب شد و سر انجام پس از ده سال صدارت، محمدظاهر شاه، پادشاه افغانستان، او را در سال ۱۹۶۳ برکنار کرد.
[↑] سیگار آمریکایی و کبریت روسی
در نخستین ساعات بامداد ٢٦ سرطان ۱٣۵٢ (۱٧ جولای ۱۹٧٣) سردار محمدداوود، نخستوزیر سالهای ۱٣٣٢ تا ۱٣۴٢، با یک کودتای نظامی - بدون خونریزی - به سلطنت چهل سالۀ محمدظاهر شاه، پسر عموی خود پایان داد. شاه در آن زمان در جزیرۀ نیپلوتان ایتالیا بهسر میبرد. ده روز بعد خانوادهاش نیز به او پیوستند. سپس شاه استعفای خود را به کابل فرستاد.
محمدداوود، در نخستین بیانیۀ خود خطاب به مردم گفت:
- "این آرزوی مقدس بود که مرا وادار ساخت ده سال قبل من و رفقایم پیشنهاد آخرین خود را به حضور شاه پیش و تطبیق آن را برای خیر و سعادت ملت تمنا کنیم."
او در جای دیگر میافزاید:
- "قرار امر، تام ساعت یک شب انقلاب ما در حرکت درآمد، در سحرگاه تمام نقاط ستراتیجی شهر اشغال، اشخاصی که لازم بود توقیف و تا ساعت ٧ صبح ٢٦ سرطان ۱٣۵٢ که نظام جمهوری، روشن و درخشان طلوع کرد، تمام ادارۀ مملکت تحت لوای جمهوریت درآمده بود، جمهوریتی که به ارادۀ ملت افغانستان و از خود مردم افغانستان است."
محمدداوود نظام جمهوری را اعلام کرد و مقامهای ریاست جمهوری، صدارت، وزارت دفاع و وزارت خارجه را بهخود اختصاص داد. اعضای حکومت جدید او را محمدحسن شرق معاون صدارت، فیضمحمد وزیر داخله، انجینیر عبدالحمید محتاط وزیر مخابرات، دکتر نظرمحمد وزیر صحت عامه، دکتر نعمتالله پژواک وزیر معارف، انجینیر پاچاهگل وفادار وزیر سرحدات، جیلانی باختری وزیر زراعت و آبیاری، سید عبدالالله وزیر مالیه، انجینیر قوسالدین فایق وزیر فواید عامه، دکتر عبدالرحیم نوین وزیر اطلاعات و کلتور، و دکتر عبدالمجید وزیر عدلیه تشکیل میداد. سپس محمدخان جلالر بهعنوان وزیر تجارت در این کابینه نیز شامل شد.
از آنجایی که محمدداوود در کودتای خود، از فعالان چپگرای وابسته بهجناح پرچم حزب دمکراتیک خلق سود جسته بود، ناگزیر پستهای مهم دولتی را به آنها واگذار کرد. بنابراین، بیشترین اعضای کابینۀ او را افراد پرچمی در بر میگرفت.
در نامهی که محمدداودد در ۹ سرطان ۱٣۴۱ بهحضور شاه فرستاده، نوشته است:
- "مردم، مخصوصاً طبقۀ منور از نقطۀ نظر اجتماعی آرزومند تحول و به آن انتظار دارند. در خفا، اقسام افکار و عقاید و ذهنیتها موجود است؛ دست اجانب برای مقاصد سیاسی خود مشغول فعالیتاند، این طرز حکومت برای مردم مخصوصاً طبقات منور چندان خوش آیند نیست و خسته شدهاند."
با وجود این، محمدداوود در یکی از بیانیههای خود (٢٦ حوت ۱٣۵٣) گفت:
- "بیگانگان ما را گاهی به این متهم ساختند که انقلاب به کمک دیگران انجام شده است؛ ولی به شما میگوییم که این انقلاب، انقلاب اصیل افغانی بوده و در آن جز مغز و کلۀ افغان و غیر از همت و ایمان افغانی هیچکس دیگری داخل نبوده است. یقین داشته باشید که نظام موجودۀ افغانستان فقط روی اساس ملی و ناسیونالیزم استوار بوده و خواهد بود.
آنچه دشمنان به ما و رفقای ما نسبت دادهاند، همهی آن را شنیدیم و خوب فهمیدیم که چه بود و از کجا سرچشمه گرفته بود. ما مسلمان هستیم و به خداوند خود ایمان داریم."
محمدداوود خان کودتای خود را انقلاب سفید خواند و اتحاد جماهیر شوروی نخستین کشوری بود که آن را به رسمیت شناخت. در حالی که پیش از آن، زمامداران کاخ کرملین، محمدظاهر شاه را شاه خردمند و مترقی نامیده بودند.
با وجود آن که تعداد مشاوران روسی در زمان جمهوریت محمدداوود به بیش از ٢۵٠ نفر نمیرسید، در محافل سیاسی بویژه نزد مخالفان محمدداوود، چنان تلقی میشد که او پایههای منافع شوروی در افغانستان را استحکام بیشتر میبخشد.
در آغاز نظام جمهوری، محمدداوود گرایش بهسوی کمونیستها و اتحاد شوروی داشت، در سال ۱٣۵٣ از مسکو دیدار کرد و در توقف کوتاهی خود در تاشکند از دوستی صمیمانه با شوروی سخن گفت.
- "من از دیدن کشور زیبای شما مخصوصاً از پیشرفتی که در این مدت نصیب شهر مسکو شده، قابل تمجید و چشمگیر است. مذاکرات ما با زمانداران اتجاد شوروی نهایت صمیمانه، نهایت دوستانه و در یک فضای بسیار صمیمی انجام شد. من امیدوار هستم که نتایج این مذاکرات برای طرفین مفید و مثمر باشد."
محمدداوود خان در پاسخ به پرسش خبرنگار فنلندی (۱٨ حمل ۱٣۵۴) که پرسیده بود: "افغانستان هنوز تا اندازۀ زیادی به کمکهای خارجی که قسمت زیاد آن را کمک اتحاد شوروی تشکیل میدهد، اتکا دارد. قسمت عمده این کمکها را اکنون کدام ساحه تشکیل میدهد؟ احیاناً اگر این کمکها متوقف شود، نتیجه آن از چه قرار خواهد بود؟" میگوید:
- "در این شک نیست که افغانستان فعلاً یک کشور غنی نبوده و به انکشاف خود نیاز دارد. همچنان شک نیست که از کشورهای دوست بهشمول اتحاد شوروی کمکهای زیادی دریافت کردهایم. البته در جملۀ این کمکها، کمک اتحاد شوروی بیشتر بوده است؛ اما احیاناً اگر این کمکها متوقف شود، حرکت ما بهسوی پیشرفت بطی گردد، ولی ما در خلال امکانات خود به پیش خواهیم رفت. من فعلاً هیچ دلیلی دیده نمیتوانم که این کمکهای دوستانه متوقف شود."
خبرنگار میپرسد: "آیا مناسبات دوستانۀ افغانستان با اتحاد شوروی و کشورهای اروپای شرقی نشانۀ آن بوده میتواند افغانستان راه سوسیالیزم را میجوید. اگر چنین باشد، لطفاً توضیح فرمایند که سوسیالیزم افغانی چه مشخصاتی خواهد داشت؟"
- "یقیناً دوستی بیآلایشی با اتحاد شوروی، ممالک اروپای شرقی و سایر ممالک جهان داریم، اما باید توضیح کنم چیزی که نزد ما اهمیت و ارزش دارد، و هدف اصلی و اساسی انقلاب ما و نظام نوین ما را تشکیل میدهد، تأمین سعادت ملی و خدمت به طبقۀ اکثریت ماست نه به یک ظبقۀ خاص و معین. لذا هر مفکوره خوبی که در هر جا و هر سیستم به نظر برسد و موافق با روحیۀ محیط، عنعنات ملی و مذهبی ما باشد پسندیده است."
باز همو میپرسد: "آیا جناب شما سوسیالیزم را یک وسیلۀ موفقیت در رسیدن به اهداف ملی خویش میدانند؟"
- "گفته میتوانیم بسا چیزهای خوبی در آن موجود است که میتواند طرف استفاده قرار گیرد."
به گفتۀ اکادمیسین غلامدستگیر پنجشیری، "این تحول (کودتای ٢٦ سرطان ۱٣۵٢) در آغاز کموبیش گرایش ضد فیودالی و ضد امپریالستی داشت. ولی این خصلت رژیم بهعلت نفوذ شتابندۀ نیروهای واپسگرای داخلی و خارجی اندک اندک کاملا زایل گردید."[*] او مینویسد:
- "در رهبری کودتا وحدت ایدئولوژیک، سیاسی، سازمانی و اعتماد متقابله وجود نداشت از سردار محمدنعیم گردانندۀ پشت پرده و غیر مسوول سیاست خارجی و فرهنگی دولت هنگامیکه ژورنالیستی پرسید که محرک اساسی انقلاب ملی شما کدام نیروهای سیاسی بودهاند؟ با همه غرور عظمتطلبانه و به سادگی پاسخ دادند که "رهبر" به این باور بودهاند که: "تصمیم شرط موفقیت است" و هنگامیکه تصمیم گرفتند، بیدرنگ "انقلاب" شد. به تعبیر دیگر انقلاب به برکت ارادۀ آهنین کشف و کرامت "رهبر" به پیروزی رسید ولی خلاف این شیوۀ تفکر ذهنیگرانه سردار محمدنعیم در همان فردای تصرف قدرت و اعلان رژیم جمهوری، اختلافات آشکار و پنهان بین جناحهای مختلف و مخالف درون دولت بیروکراتیک - نظامی آشکار شد. هر چند در خط مشی حکومت سردار محمدداوود راه رشد غیر سرمایهداری و عناصر ضد امپریالستی و ضد فیودالی و گرایشهای ضد مناسبات زمینداری - اربابی تدوین شده و بازتاب یافته بود.
ولی بهعلت خصلت دو پهلوی رهبر قیام ٢٦ سرطان ۱٣۵٢ خورشیدی و رهبران کهنکار نظامی نیمه راهش این تصامیم ترقیخواهانه خیلی محتاطا نه و به کندی اجرا میشد. بهیک سخن ترس از اصلاحات عمیق ارضی و آب، بهسود دهقانان و به اشتراک دهقانان بیزمین و کمزمین و اصلاحات دموکراتیک اداری نیز ناشی از ماهیت طبقات رهبری دولت بوده است، [بهجز این]، هیچگونه توجیه دیگری نمیتواند شود."
چنان که دیده خواهد شد، طرز تفکر به اصطلاح انقلابی اکادمیسین پنجشیری، بیشتر ذهنیتگرایانه است زیرا هرگونه تحولات شتابزده که مخالف شرایط ذهنی و عینی جامعه افغانستان انجام میشد، محکوم به فنا بود، همچنان که این حقیقت پس از کودتای هفتم ثور ۱٣۵٧ کاملاً به اثبات رسید. ولی گویا آقای پنچشیری از این تجربه درسی نیاموخته است. بههر حال، باز همو میافزاید:
"در تحول پیروزمند نظامی ٢٦ سرطان ۱٣۵٢ خورشیدی و واژگونسازی نظام فرتوت سلطنتی و استقرار نظام نامنهاد جمهوری در افغانستان، افسرا ن انقلابی مسلح و مجهز به اصول مبارزۀ اجتماعی و اندیشههای پیشرو معاصر پیش از هر گروه حلقه محفل سازمان و عنصر منفرد از خود شهامت انقلابی، قهرمانی و فداکاری نشان داد، مقاومت واژگونسازندهی سازمانهای واپسگرا توسط همین افسران ترقیخواه؛ بههنگامیکه کشف شد، خنثا گردید و درهم شکست. تضادهای درون محافل حاکمه بویژه بین سردار محمدداوود و محمدهاشم میوندوال بهخاطر تقویت پایههای ملی اجتماعی و سیاسی نظام جمهوری و تکامل آن بسود زحمتکشان افغانستان تشدید شد.
جمعیت دموکراتیک خلق افغانستان، تمام تجارب مبارزه سیاسی سازمانی و تیوریک خود را در اختیار افسران پایین رتبه نیروهای مسلح و دیگر رزمندهگان، سخاوتمندانه قرارداد ولی محافل حاکمه به موضعگیری انعطافپذیر و اصولی پیشاهنگ سیاسی کارگران و زحمتکشان کشور، نهتنها اهمیتی قایل نشد بل، آب به آسیاب نیروهای واپسگرا، ملاکان فیودال و بقایای سلطنت ریخت.
مبارزان انقلابی و اشتراک کنندهگان فعال رویداد ٢٦ سرطان ۱٣۵٢ خورشیدی را مورد پیگرد و آزار قرار دادند و به این شیوۀ منسوخ و ضد دموکراتیک مانع شرکت فعال آنان در مقامات کلیدی و بلند پایۀ اداری و سیاسی گردیدند و فداکارترین افسران تحصیلکرده را تجرید، بینقش، نظربند و از اداره و سیاست بیرون ریختند و با دوام چنین سیاستی در عمل در تابوت نظام تک حزبی، تک قومی و قبیلهسالاری خویش آخرین میخها را کوبیدند."
منبع: دانشنامه آريانا
Baryalai Mohammadi

Create Your Badge

بر اساس آخرین تقسیمات کشوری، دارای ۳۴ ولایت (استان) است که به ترتیب حروف الفبا در جدول زیر نمایش داده شده است:
ارزگان | بادغیس | بامیان | بدخشان | بغلان | بلخ |
پروان | پکتیکا | پکتیا | پنجشیر | تخار | جوزجان |
خوست | دایکندی | زابل | سرپل | سمنگان | غزنی |
غور | فاریاب | فراه | قندهار | کابل | کاپیسا |
کندوز | کنر | لغمان | لوگر | ننگرهار | نورستان |
نیمروز | وردک | هرات | هلمند |
[
]
Baryalai Mohammadi

Create Your Badge

امروز ظهر شیطان را دیدم !
نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت…
گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند…
شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!
گفتم:…
به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟
گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند. اینان را به شیطان چه نیاز است؟
شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد، زیر لب گفت: آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا میتواند فرا رود، و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم و میگفتم که : همانا تو خود پدر منی.
امروز ظهر شیطان را دیدم !
نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت…
گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند…
شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!
گفتم:…
به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟
گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند. اینان را به شیطان چه نیاز است؟
شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد، زیر لب گفت: آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا میتواند فرا رود، و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم و میگفتم که : همانا تو خود پدر منی.
منبع:English at home
Baryalai Mohammadi
Create Your Badge

حیرت
نسلی که از تبار نفس بخش جانهاست
آهنگ یک تبسم و لبخند بی صداست
جنسی که زیر هر قدمش گلبن امید
آنی که لحظه لحظه امیدش فقط خداست
در کوچه های شهر گرفتار درد و آه
اینجا فقط حقیقت زن، دوزخ سیاست
دایم مسیر زندگی اش رو به دشت غم
دایم عبور خنده ز لب های او جداست
در ضمن آنکه هر نفسش درد می کشد
لیکن به دادگاه حقایق چه بی صداست
نوعی تجارت است؛ و گاهی تبادله
گاهی بها و قیمت زن، کاغذ سیاست
گاهی برای ختم نزاعی فدا شود
گاهی متاع و سوژه و شرط قمارهاست
آخر خدا! برس تو به فریاد این غریب
کاینجا به جز تو بسر وی، عالمی خداست
یارب تو داوریِ و قضاوت به دست توست
کایا چنین سزا و جفا مزد رحم ماست؟
او را ببین چگونه به حیرت نشسته است
کاندر میان اینهمه، آخر چه کس خداست؟!
سرودۀ خواهر گرامی ما راضیه ( حیدری )
Baryalai Mohammadi
Create Your Badge

کوچه از ناجوی همت خالیست
کمی محتاط و دقیقانه ببین
کوچه از عطر محبت خالیست
زندگی واهمه ی بیتو شدن
و روا نیست که عنوانش غم
و سر انجام غمش بر بادی ست
خویش را دریاب ای همسفر
ای همراهم
که در این وهم فریبندۀ ”دون“
که چو دریاست غرنده و پر جوش و خروش
همه حیله
همه مکر
همه اش رنگ و ریا
دست و پا گم نکنی
دامنت در لجن این فلک بی تدبیر
یا تنت در هوس شوم دوسه شهوت ”زشت“
چشم هایت به فریب تن و تنپوش زمان
خویش را گم نکند
بپا ای دوست در این وحشت گنگ
تو نبازی و کمر خم نکنی...!!!
(سرودۀ خواهر گرامی ما راضیه حیدری)
Baryalai Mohammadi

Create Your Badge

پسرلی ته !
ته نابللـــی ئـــي میــلمه کلــــې تـه مــه راځـه نور
نه یــم اوزګــارلمانځـم دي نه کلې ته مه راځه نور
***
تــه وژونــدوته دګلـــونــونــه ئـــي ډک سپـــرلــیه
زه شهېد پروت یم په کاله کلــې ته مـه راځــه نور
***
ماته نوروز وي هغه ورځ چې د چـا څنګ کې ومه
اوس رانــه هــېرې ده څیره کلــې ته مه راځه نور
***
مــانه چـا واخیست سرګردانه پــسي ګرځـمه اوس
مانه ورک شوی مي دی زړه کلې ته مه راځه نور
***
دلته څوک نشته چې ستا رنګ کې د یار رنګ ووینې
جــام ترینه ورک مــاته پیاله کلې ته مه راځـه نور
***
شونډې مې پرې د وخت چړوکړې درته نشم خندای
"پرهــــــــار" نه وه نکــړې ګیله کلې ته مه راځه نور
ابراهیم (پرهار)
..Baryalai Mohammadi
Create Your Badge

نظم
مسؤلین که مو اولس لره خـــــــــــــــدمت کړي
مبدل به دا میهن په طــــــــــــــراوت کــــــــړي
دا رنځور وطن به سیال کړی د سیـــــــــــالانو
دنیا وال به پدی بڼ کي سیاحـــــــــــــــت کړي
تیر غازیان بسی خوشحال په جنتوکـــــــــــي
پر ژوند یو به رب خلاص ور د رحمت کړي
څوک چی نوم اوچت ساتی د نیکه گانـــــــــــو
هر زلمی یی ددی خاوری حفاظت کــــــــــړي
کارنـــــــــــــامی د اتــــــــــلانو به یادیـــــــږي
عالی شان لری چی څوک زیار و زحمت کړي
افغـــــــــــــــانی وړونــو ته هغه مرال غواړو
چی وقام لره پـــــــردی د تـــــــن قوت کړي
اخلاقیار په زحمت کښه خلکـــــــــــــو ویاړي
چی مصرف پر سازی خواب او راحت کړي
محمد رحیم "اخلاقیار"
Baryalai Mohammadi
Create Your Badge

بهار من!؟
نویسنده: همایون ذهین/ بهار 1390
چون بهار رسید، قلم برداشتم تا چند خط توصیف آن کنم مگر بهار ( واقعي ) قبل از من برفت حتی آنقدر هم صبر نکرد که یکبار هم ببینم. پس این چگونه بهاری باشد که ندیده من بستایم. هر چه قلم را پس و پیش راندم هیچ نگفت، گویا که این قلم هم از بهار گلایه مند است.
بعد از درگیری شدید بین من و قلم، من غالب شدم و قلم به فغان آمد، اشکش ریخت و گفت ای ظالم! بهاری که تو آرزویش داری سالهاست که ازین سرزمین رخت بر بسته است و محیط همه خشکیده- طراوت و باران بهاری که سالها اثر نگذاشته، چَچَه و غوغای بلبلان از گوش ها بیگانه شده اند. دزدان طبیعت، صمیمیت را از این جا ربوده اند، شبهای تاریک زمستاني و طوفان خزانی درینجا تا حدی ریشه دوانده که گویا برای بازگشت دوباره بهار هیچ امیدی نیست.
قلم کوشش داشت تا مرا بفهماند که چیزی که من می خواهم شايد گپ بیش از یک تخیل نباشد!
مگر من که لحظه لحظه و ثانیه ثانیه عمرم در تاریکی و سردی خزان و زمستان سپری شده بود، ( وجودم بسیار وقت می شد حتی هیچ وقت آفتاب بهاری را ندیده بود )، داشت دیگر می پوسید و نیاز داشت تا حداقل حتی برای زنده ماندن هم یکبار آفتاب بهاری را ببیند.
به هر سو دویدم تا کسی را بیابم تا آدرسی از بهارمن داشته باشد و او را خبرش سازند که من نیاز دارم تا معشوقه ام بهار را که هیچ وقت ندیده ام و سال هاست که بخاطر عشقش در دریای خون زندگی میکنم، ببینم، گلایه کنم و دست و پاهایش را با زنجیرهای صیمیت و اتحاد وجودم با وجود او ببندم و برایش بگویم که دیگر اینجاست جایت تو دیگر از من هستی از تمام وجودم هستی و این را هم بدان که اگر یک لحظه از من دور باشی یکی از اعضای وجودم زخمی خواهد شد و با زخمی شدنش تمام وجودم اسیر خواهد ماند....
اما افسوس و دریغا! که این کسان روزگار اندک رحمی به من نکردند و مرا در گردابی تاریکتر و غبار آلود تر از آنچه که بودم انداختند و از بالا تماشایم میکردند و می خندیدند. از چرخش در این گرداب به حالتی رسیدم که هر عضو وجودم خود را از من جدا احساس میکردند. نفاق بین اعضای من انداختند تا حدی که هر عضو وجودم راه رسیدن به آفتاب بهاری را در از بین بردن عضو دیگرم می پنداشتم...
احمقا، دریغا و افسوسا!
آنها همچنان آتش می افروختند... بلاخره کشمکش ها در بین اعضای وجودم قلبم را سخت خراشید و از چشمانم خون سیاه ریخت. از این خون کیمیای صورت گرفت و جهان آنها را لرزانید...
دفعتا یکی از در در آمد و گفت: ای گم کرده راه! من هستم مداوای وجودت، من هستم رهنمای راه گمگشته ات، بهار بر تو حلال باد! بهار بر تو سلام فرستاده است، نامه ی به من داده که بدون اینکه به تو نشانش دهم از طریق این نامه تو را به بهار رسانم من و تو دوستان خوبی هستیم بیا حرکت کنیم، عجله کن که معشوقه ات در انتظارت نشسته است...
من که دیگر حتی برایم مجال نفس کشیدن هم نمانده بود، با شنیدن این سخن نیروی امید در وجودم زنده شد. بی اختیار، بدون گفتن چیزی و بدون کدام شرطی دست به دامنش گرفتم و او مرا کشان کشان به پیش میبرد. راه طولانی را سپری کردیم در طول این راه تعدادی از اعضای وجودم را به امید رسیدن به بهار از دست دادم و تعدادی هم زخمی شدند... اما آنگونه که پیداست باز هم گمگشته ام از من فرار میکند و یا اینکه فرارش میدهند.
نمی دانم، نمی دانم چنین گمکرده راه که منم چگونه بدان بهار رسم؟ آیا راهم کوتاست یا باید عمرم بگزرد و هرگز روی بهار را نبینم و آیا بهار هم در پی من هست؟ یا خیر!
نمی دانم، نمی دانم که به کدام جرم بدین سرنوشت محکوم گشته ام که ....
نمی دانم شاید مجرم خودم باشم و شاید هم مرا بی دلیل متهم ساخته اند و یک عمر در بندم دست وپایم زنجیر، صدایم خفته در گلویم.
حالا دیگر خسته و درمانده ام بسیار راه ها را به امید یافتن بهار گشتم تا حدی که راهم دیگر بسته شد. همه دیدار بهار را برایم مژده میدادند... لیکن هرگز سراغی از بهار نیافتم.
اما!
تو ای بهار که هیچ وقت نخواستی دردم را احساس کنی بیا بیا! که دیگر اندک مجالی برایم نمانده، بیا که دزدان روزگار وجودم را پاره پاره کرده است، وجودم کرم زده و از من جز رگ و استخوان چیز دیگری باقی نمانده و این دزدان دوست نمای اره بر استخوانم برکشیده اند و میخواهند که حتی دیگر نامی هم از من باقی نماند.
بیا بیا! و نجاتم ده، ورنه! آنگونه در عشقت جان دهم که جهان تا ابد هم مجنونی مثل من نبیند!
الهی الهی! نجاتم ده که زارم
در عشق معشوقه ام از جان خود بیزارم
نجاتم ده که دیگر راهی جز تو نیست
در راهی که رفته ام دیگر مجالم نیست
الهی تو قاضی القضات آسمانهای، دوسیه ام را زود بخوان که دیگر مجالم نیست
الهی از بند برهانم
که روم بسوی معشوقه ام
درین راه کمکم کن دستم گیر، نیروی دیگرم بخش
که جز تو دیگر ياورم نیست
الهی همه دوستانم بی وفا گشتند
راه اول را گم کرده، راه آخرم تویي، دستم گیر و بدادم رَس
ورنه آنچنان در حضورت گریه و فغان کنم
که عرشت بگرید بامن
الهی آنگونه با من مکن که هستم
بدادم رَس که بی آدرسم
Baryalai Mohammadi
Create Your Badge

پسرلی ته سلام!
ليكونكي: بريالي ( محــــمدي )
هو پسرلي راغي او د پسرلي ملايم نسيم پر ونو، سندونو، غرونو او رغونو باندي څپي وهي او وچو شوو ونو او سرچينو ته د پسرلي د راتگ خبر وركوي چي پسرلي راغي او نوي ورځ او نوي ژوند ورسره پيل شو، پسرلني او بهاري نم، نم باران پر ټولو هغه نوي ټوكيدلي گلانو باندي ووريد او هغوي يي د تير وختونو د گرد غبار نه پاك او صفا كړل، او ټول وني او گلان د خارا كاڼو د زړه نه را پاڅيږي او پسرلي ته سلا مونه وايي او ټول غرونه او رغونه سمسور او شاداب ښكاري او شپون په دي رغونو كي خپل مالونه پيايي او شپيلي وهي او هلكان لوبي او ساعت تيري كوي او بيلابيل گلان پكي ښكاري چي د لمر ځلا او د سند څپي لا هم ورته ښكلا ور په برخه كوي. څه يو ښكلي منظره د چي ټولو ته زښت زيات خوند وركوي او دا چي زه د دي مقالي د ليكلو پر محال د پسرلي د شنو لمنو نه په يوه شني لمني كي ناست او پسرلي ته سلام وايم او د هغه توصيف او د هغه د خالق شكر او سپاس كوم چي ددي پسرلني سمسوري وني لاندي چي شاو خوا كي يي لكه شنه كمپل غوندي ښكاري، مرغي او بلبلان سازونه او نغمي لري او خوشحالي كوي، د بيلابيلو گلانو تر څنگ گرځي او پسرلي ته سلامونه وايي، ټول گلان داسي ښكاري لكه چي په خلاصو او ډكو، ډكو خلو خاندي،

Create Your Badge











.: Weblog Themes By Pichak :.